همه چیز مثل ، زندگی

خواب مرگم باد اگر دور ازتو خوابم آرزوست *** خون خورم بی چشم مستت گرشرابم آرزوست

همه چیز مثل ، زندگی

خواب مرگم باد اگر دور ازتو خوابم آرزوست *** خون خورم بی چشم مستت گرشرابم آرزوست

ماجراهای خانم کمیسر ۱

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برداشت آزاد

 

در یک افسانه کهن پرویی، از شهری سخن میگویند که در آن همه شاد بودند. ساکنان آن هرکاری می خواستند، می کردند و به خوبی با هم کنار می آمدند. فقط شهردار غمگین بود، چون مدیریتی لازم نبود. زندان خالی بود،دادگاه هرگز به کار نمی آمد و محضرخانه ها هم هیچ کاری نداشتند، چون ارزش قول مردم بیش تر از اسناد مکتوب بود. یک روز ، شهردار چند کارگر را از جای دوری فرا خواند تا در وسط میدان اصلی ده، یک چهار دیواری بنا کنند. تا یک هفته، صدای چکش و اره شنیده می شد. در پایان هفته، شهردار همه اهالی ده را به مراسم افتتاح دعوت کرد.  

تخته های دروازه موقرانه برداشته شدند و در آن جا ... یک چوبه دار ظاهر شد. مردم از هم میپرسیدند چوبه دار آن جا چه می کند. هراسان، مسایلی را که پیش از آن با توافق دوطرفه حل میکردند، به دادگاه بردند. به محضر خانه ها رفتند تا آن چه را که پیش از آن، تنها یک قول مردانه بود، ثبت کنند. و از ترس قانون، به گفته های شهردار توجه کردند. افسانه می گوید آن چوبه دار هرگز به کار نرفت. اما حضورش همه چیز را دگرگون کرد. 

******************************** 

سخت گیری آسان است. تنها کاری که لازم است، دوری از مردم و بدین ترتیب، پرهیز از رنج است. در این حالت لازم نیست خطر عشق ، ناامیدی و رویاهای ناکام را به جان بخریم. 

پائولو کوئلیو

میرسیم باهم به اون رود بزرگ

 

 

میون این همه کوچه که بهم پیوسته

کوچه قدیمی ما،کوچه بن بسته

دیواره کاه گلی یه باغ خشک که پر از شعرای یادگاریه

مونده بین ما و اون رود بزرگ که همیشه مثل بودن جاریه

صدای رود بزرگ،همیشه تو گوش ماست

این صدا،لالایی خواب خوب بچه هاست

کوچه اما هرچی هست

کوچه خاطره هاست

اگه تشنه،اگه خشک

مال ماست،کوچه ماست

توی این کوچه بدنیا اومدیم،توی این کوچه داریم پا میگیریم

یه روز هم مثل پدربزرگ باید،تو همین کوچه بن بست بمیریم

اما ما عاشق رودیم مگه نه

نمی تونیم پشت دیوار بمونیم

ما یه عمره تشنه بودیم مگه نه

 نباید آیه حسرت بخونیم 

میون این همه کوچه که بهم پیوسته

کوچه قدیمی ما،کوچه بن بسته

دست خستمو بگیر تا دیوار گلی رو خراب کنیم 

یه روزی هر روزی باشه

میرسیم باهم به اون رود بزرگ

تنای تشنه مون میزنیم به پاکی زلال رود

دست خستمو بگیر تا دیوار گلی رو خراب کنیم...

هنوزم تو شبهات

 

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی

پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
 

****************************************** 

 کهنه فروش داد میزنه چراغ شکسته میخریم

کفشای پاره میخریم .. اسباب کهنه میخریم

بی اختیار دادمیزنم : کهنه فروش !

 قلب شکسته میخری!؟