همه چیز مثل ، زندگی

خواب مرگم باد اگر دور ازتو خوابم آرزوست *** خون خورم بی چشم مستت گرشرابم آرزوست

همه چیز مثل ، زندگی

خواب مرگم باد اگر دور ازتو خوابم آرزوست *** خون خورم بی چشم مستت گرشرابم آرزوست

ماجراهای خانم کمیسر پایان

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تولدت مبارک ، چه حرف خنده داری

 

 

تولدت مبارک ، چه حرف خنده داری 

 چه فایده داره وقتی ، تو گل برام نیاری

عجب شبیه امشب ، داره میسوزه چشمام  

دورم شلوغه اما ، انگاری خیلی تنهام

واسه چی زنده باشم ، جشن چیو بگیرم  

من امشبو نمیخوام ، دلم میخواد بمیرم

تولدم مبارک نیست، دلم گرفته غمگینم  

 هوای خونه دلگیره ، تورو اینجا نمیبینم

تولدم مبارک نیست ، شکسته قلب داغونم  

تو نیستی و من از دوریت ، خودم رو مرده میدونم

هیشکی خبر نداره ، چقدر هواتو کردم  

 چقدر دلم میخواد تو ، باشی دورت بگردم

هیشکی خبر نداره ، دارم بزور میخندم  

 نمیدونم چرا من ، چشمامو هی میبندم

چشمامو من میبندم ، تا منتظر بشینم  

 شاید تو این سیاهی ، بازم تورو ببینم

تولدم مبارک نیست ، دلم گرفته غمگینم  

هوای خونه دلگیره ، تورو اینجا نمیبینم

قوله قوله قول

سلام به همه اونایی که درد و دلای منو خوندن و با حرفاشون بهم آرامش دادن میدونم چند وقته ماجرا ناقص مونده قول میدم تو این چند روز بنویسم و یه عکس هم بزارم 

بازم از همتون ممنون

به تو می اندیشم

 

گاه گاهی که دلم می گیرد

به تو می اندیشم

خوب در یادم هست

چه شبی بود آن شب!

تو همان نوگل دیرینه و من

برگ زردی که فتاده است به خاک

و من اندر عجب این دیدار

که تو بعد از سال ها

هم چنان زیبایی!

کاش می دانستی

که چه کردی با من

در همان لحظه که لبریز ز شوقت بودم

چشم بر گرداندی

و مرا سوزاندی

من سراپا همه چشم

تو دریغ از یک نگاه

دل که سرشار ز عشق ،

چشم من غرق حضور،

دست هایم بی تاب،

در خیالم همه تو!

و تو از سنگ و نگاهت بی رنگ

آن زمان که به تو روی آوردم

خوب می دانستم

که چه در سر داری

لیک و اما که نشد

تا ز تو دل بکنم

بارها می دیدم

بین من و تو فاصله ها بسیار است

بارها می خواندم

که دلت در گرو اغیار است

نپذیرفتم باز

چشم به راهت ماندم

پیش پایت چه حقیر می ماندم

قلب پاکم چون فرش

زیر پایت افتاد

دست هایم در تب عشق تو هر دم جان داد

و تو چون کوه یخی

همه را خشکاندی

پشت پایت چه غریب

اشک هایم می ریخت

تارو پودم همه یکباره گسیخت

من گمان می کردم

دل تو مال من است

چه خیالات خوشی!

ولی افسوس و دریغ!

قاتل جان من است

یاد من باشد اگر باز نگاری دیدم

نکنم هیچ نگاه

نکنم باز خطا

دور دل نیز حصاری بکشم

نغمه ی عشق فراموش کنم

همه را از دل خود می رانم

از همه می گذرم

به جز از عشق تو ای بلبل شیرین سخنم