همه چیز مثل ، زندگی

خواب مرگم باد اگر دور ازتو خوابم آرزوست *** خون خورم بی چشم مستت گرشرابم آرزوست

همه چیز مثل ، زندگی

خواب مرگم باد اگر دور ازتو خوابم آرزوست *** خون خورم بی چشم مستت گرشرابم آرزوست

وقایع روز دوازدهم محرم الحرام

 

وقایع روز دوازدهم محرم الحرام
 
دفن شهداء کربلا(رحمهم الله)

مرحوم «شیخ مفید» در صفحه 258 ارشاد مى فرماید: عمر بن سعد در سال 61 هجرى قمرى از کربلاء به سمت کوفه روانه شد، جماعتى از بنى اسد که در اراضى غاضریه منزل داشتند، به مقتل آن حضرت آمدند و بر اجساد شهداء نماز خواندند و حضرت را در همان موضعى که معروف است دفن کردند و حضرت على ابن الحسین(علیه السلام) را در پایین پاى حضرت دفن نمودند و براى سایر شهدا حفره اى در پایین پاى حضرت کندند و آنها را در آن دفن کردند. اما شیعه براین عقیده است که حضرت زین العابدین(علیه السلام) به کربلاء آمد و نماز خواند و آنها را دفن نمود. چنانکه امام رضا(علیه السلام) در جواب گروه واقفیّه تصریح نموده که در صفحه 104 انصار الحسین توضیح داده شده و در صفحه 225 بصائر الدرجات در ضمن حدیثى از امام صادق(علیه السلام) استفاده مى شود که در مواقع دفن سرور شهیدان امام حسین(علیه السلام)پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)و حضرت على(علیه السلام) و امام حسن(علیه السلام) و امام سجاد(علیه السلام) و ملائکه حضور داشتند و یارى مى نمودند.(1)
****************************
1-حوادث الایام، صفحه 42.
ورود اهل بیت(علیهم السلام) به کوفه
 
چون به ابن زیاد خبر رسید که اهل بیت(علیهم السلام) به کوفه نزدیک شده اند امر کرد سرهاى شهداء را که عمر بن سعد از پیش فرستاده بود خارج کرده و نزد اهل بیت(علیهم السلام) برند و در کوچه و بازار بگردانند تا سلطنت یزید بر مردم معلوم شود. مردم کوفه چون از ورود اهل بیت(علیهم السلام) خبردار شدند از کوفه بیرون آمدند و اهل بیت(علیهم السلام) را سوار بر شتران وارد کوفه نمودند در حالى که زنان کوفه براى تماشا بالاى بامها رفته بودند. زنى از بام صدا زد: من اىّ الاسارى انتنّ شما از کدام مملکت و قبیله هستید؟ گفتند: نحن اسارى آل محمد(صلى الله علیه وآله). چون آن زن این را شنید هر چه چادر و مقنعه داشت درآورد و بر ایشان پخش نمود. مخدّرات گرفتند و خود را با آنها پوشانیدند.
به روایت مسلم گچکار قریب به چهل محمل روى چهل شتر قرار داشت که زنان و اطفال بر آن سوار بودند و امام سجّاد(علیه السلام) در حالى که مریض بودند و خون از رگهاى گردنشان جارى بود، بر شترى برهنه سوار بودند.
سهل گوید: چون وارد کوفه شدم، دیدم بوق مى زدند و پرچمها را افراشته بودند که ناگاه لشکر وارد شد، و سرهاى شهداء را که بر فراز نیزه نصب کرده بودند، آوردند.
امام در نوک نیزه آیه مبارکه را تلاوت مى نمود:(اَمْ حَسِبْتَ أَنّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الْرَقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَباً) سهل گوید: گریه کنان گفتم: یا ابن رسول اللّه رأسک اعجب یعنى تکلّم رأس شریف تو از قصه اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است. سپس حضرت زینب(علیها السلام) مردم را امر به سکوت نمود و شروع به خواندن خطبه اى نمود.(1)
****************************
1-حوادث الایام، صفحه 42.
 

روز یازدهم محرم

 

حرکت کاروان اسرا از کربلا

عمر بن سعد ملعون شب یازدهم را تا ظهر روز یازدهم در کربلا ماند و بر کشته شدگان خود نماز خواند و آنها را به خاک سپرد. بعد از ظهر دستور داد: دختران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را بر شتران بى جهاز سوار کنند و غل بر گردن امام سجاد(علیه السلام) بزنند. آنها را مثل اسیران بردند و از قتلگاه عبور دادند.
وقتى چشم زنان به شهداء افتاد فریاد کشیدند و اشک ریزان خود را از شتران به زمین انداختند.
زینب کبرى(علیها السلام) چون نظرش به بدن مبارک امام افتاد، فرمود: السلام علیک یا ذبیحاً من القفا و سپس نعش برادر را به سینه خود چسبانید، عرض کرد: اختک لک الفداء یا بن محمد المصطفى و یا قرّة عین فاطمة الزّهراء بعد با صوتى حزین و قلبى دردناک گفت: یا محمداه صلّى علیک ملیک السّمآء این حسین توست که با اعضاى پاره پاره در خون خویش آغشته است، اینها دختران تواند که اسیر شده اند، این حسین توست که بدنش بر روى خاک افتاده.
حضرت سکینه جسد پدر را در بر گرفت، ناله زد و عرض نمود: پدر جان قتل تو چشم دشمنان را روشن و دلشان را شاد کرد، پدر جان بنى امیّه مرا در کوچکى یتیم کرد، بابا زمانى که شب مى شود چه کسى مرا حمایت مى کند؟ بابا گوشواره هایم را غارت و عبایم را ربودند.
کفعمى نقل مى کند که حضرت سکینه(علیها السلام) فرموده است: چون بدن نازنین پدرم را در آغوش گرفتم حالت اغماء به من رخ داد، در آن حال شنیدم که پدرم مى فرمود:
شیعتى مهما شربتم ماء عذب فاذکرونى *** او سمعتم بغریب او شهید فاندبونى.(1)
*******************
1-حوادث الایام، صفحه 39.
حرکت اهل بیت امام حسین(علیه السلام) به کوفه
عصر روز یازدهم اها بیت(علیهم السلام) را با حالت اسارت به طرف کوفه حرکت دادند. شبانه به کوفه رسیدند و آن بزرگواران داغدار و مصیبت زده را تا صبح پشت دروازه هاى کوفه نگه داشتند. هنگام صبح عمر سعد ملعون از کوفه خارج شد و مثل فرماندهى که از فتوحات خود خوشحال است همراه اسراء وارد کوفه شد.(1)
******************* 
1-تقویم شیعه، صفحه 30

آقا بیا که ما ز غمت گریه می کنیم ‏

 

شعر عاشورایی آیت الله مکارم شیرازی 

 

شورى فکنده در همه عالم نواى تو

 دنیا اسیر غم شد و غرق عزاى تو

 چشمان دوستان همه ناظر به سوى توست

 دلهاى عاشقان همه در کربلاى تو

 در هر سراى شراره سوداى عشق تو است

 بر هر لبى کنون سخن از نینواى تو

 ذرات کائنات ثناخوان لطف توست

 در عمق دهر ولوله اى از ولاى تو

 آغوش باز کرده شهادت به محضرت

 آماده گشته بادیه پر بلاى تو

 شرمنده گشته است شجاعت ز رزم تو

 سرو روان خجل بر قدّ رساى تو

 این فخر بس تو را به شهیدان راه حق

 خواهان شود به حشر خدا خونبهاى تو

 در گاهواره رسم شفاعت رقم زدى

 «فطرس» رهین منت و جُود و سخاى تو

 دادى تو آب دشمن غدّار خویش را

 قربان عفو و بخشش و مهر و وفاى تو

 دارم من این امید به درگاه ذوالجلال

 گردد تمام هستى «ناصر» فداى تو 

****************************  

امام حسین(ع) و عاشورا در کلام شهید آوینی

«اکنون امام در برابر تاریخ ایستاده است و به صفوف لشگریان دشمن که همچون سیل مواج شب تا افق گسترده است می نگرد. به عمر سعد در حلقة صنادید کوفه چه باید گفت؟ وااسفا!‌که کلام را از حقیقت جز اندکی نصیب نیست و از آن بدتر، سیمرغ بلند پرواز دل را بگو که اسیر این قفس تنگ و بال های شکسته است.
چه روزگار شگفتی!‌ مردی با بار عظیم مظهریت حق، اما... با چهره ای انسانی چون چهرة دیگران و جثه‌ایی که از دیگران بزرگتر نیست.
عجبا! این یوسف زمانه چه زیباست؛ اما این زیبایی را چه سود آنگاه که جهلاء او را آیینة خویش می‌بینند و در او نیز، آن گونه نظر می کنند که در خویش... وااسفا! یعنی هیچ راهی وجود ندارد که آنان حقیقت وجود را دریابند؟
شمسی است که غروب خویش را در این سیل مواج شب می نگرد و انتظار می کشد تا در شفق خون خویش غروب کند. اما کدام غروب، وقتی که نور جهان هر چه هست از مصباح وجود او منشاء می گیرد؟
... و از آن روز دیگر آتش بر یاران حسین سرد و سلامت است و تیرها پیک های بشارتی هستند به بهشت. تیرها می بارند... تا بین ما و حیات را هر چه هست، ببرند و رشته توکل ما را محکم کنند و ما را به یقین برسانند و سر آنکه آتش بر ابراهیم گلستان می شود نیز یقین است. اگر تو نیز یقین کنی که آتش بی اذن خالق آتش نمی سوزاند بر تو نیز سرد و سلامت خواهد شد.»
  

************************** 

آقا بیا که ما ز غمت گریه می کنیم ‏

ماه عزاست بر حرمت گریه می کنیم ‏

شکر خدا که دل به عزا خانه بار یافت ‏

ماه بکاست ما به غمت گریه می کنیم ‏

دل ها برای روز تو آماده می شوند ‏

ما بهر دیدن علمت گریه می کنیم ‏

ای خون ما حلال قدومت در این عزا ‏

خون جای اشک بر قدمت گریه می کنیم ‏

تا کی غلاف صبر، کند منع ذوالفقار ‏

هر دم به حسرت دو دمت گریه می کنیم ‏

می آیی و بدون ملاقات می روی ‏

آقا به این عبور کمت گریه می کنیم ‏

خوردی قسم به مادر پهلو شکسته ات

تا حشر هم به این قسمت گریه می کنیم ‏

ای رازدار فاطمه برگرد چاره کن ‏

ما از غم غدیر خمت گریه می کنیم ‏

دشمن  به آل تو چه ستمها روا نمود ‏

با تو به آل محترمت گریه می کنیم ‏

از ما حضور عمه ی مظلومه ات بگو ‏

عمری برای قد خمت گریه می کنیم ‏

 

محمود ژولیده

حضرت عباس(ع)

 
حضرت عباس

تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا نا کام بود
تا تو بودی من پناهی داشتم
با وجود تو سپاهی داشتم
تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
اصغر شش ماهه من زنده بود
تا توبودی خیمه ها غارت نشد
بعد تو کس حافظ یارت نشد
تا تو بودی چه ره ها نیلی نبود
دستها آماده سیلی نبود
تا تو بودی دست زینب باز بود
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا که مشکت پاره  و بی آب
دشمن بر کینه ات شاداب شد

شبحی شکسته از نهایت دشت بر می‌گردد. از سفری که ره آوردش بی‌برادری است.

از ساحل تشنگی آمده و دستان دریا را در پای نخل‌های نگران و ساحل تفتید علقمه کاشته است.

توان واپس نگریستن نیست. همه هستی او بر خاک افتاده و همه هستی کودکان را جرعه جرعه زمین حریص نوشیده است.

اینک بر می‌گردد. از روزنه خیام، دخترکی کنجکاو سرک می‌کشد. قامتی شکسته، در جزر و مد افتادن و برخاستن، وسعت چشم‌های بی رمقش را می‌پوشاند.

- پدر تنهاست، تنها برمی‌گردد. عمویمان عباس همراهش نیست.

در آستانه خیمه منظومه خیس چشم‌ها بر مدار شکسته قامت حسین ایستاد. اشک طغیان کرد و طوفان همه دشت را در هم پیچید. پرسش در پرسش، انتظار در انتظار حسین را شکسته‌تر می‌کرد. هیچکس از عطش نمی‌پرسید. هیچ لبی را تمنای آبی نبود. عطش عباس، تشنگی چشم‌ها و گوش‌های تفتیده در نوشیدن جرعه‌ای کلام، حسین را محاصره کرده بود، و او... چه پاسخی می‌توانست بدهد.

سمت حرکتش را تغییر داد و عمود ایستاده‌ترین خیمه- خیمه‌برادر- را فرو افکند و چه پاسخی رساتر از این. روبرگرداند تا هیچکس شکستگی دوباره‌اش را نبیند.

از خیمه‌ها شعله شعله عطش می‌جوشید. دخترکان تشنه کام و پسرکانی که هنوز لبخنده‌های نخستین زندگی را تجربه می‌کردند می‌گریستند. جگر سوزترین گریه از آن شیرخواره‌ای بود که هنوز حتی گفتن «آب» را نمی‌توانست. نگاه بی‌رمق، دست و پا زدن و گریه‌ای که کم کم در گلوی خشکیده غروب می‌کرد تنها تکلم او بود.

پدر در غریبی دشت، در شقاوت خیزترین لحظه‌ها، در برزخی میان آه آه کودکان و قاه قاه دشمنان ایستاده بود. تمامی امید او، تکیه گاه صمیمی درد آلود‌ترین ثانیه‌ها و پشتوانه یک کربلا تنهائیش رفته بود.

خوب می‌دانست دیگر آب به زیارت لب‌ها و خیمه‌ها نخواهد آمد.

 

برگرفته از:

حنجره معصوم، دکتر محمد رضا سنگری