همه چیز مثل ، زندگی

خواب مرگم باد اگر دور ازتو خوابم آرزوست *** خون خورم بی چشم مستت گرشرابم آرزوست

همه چیز مثل ، زندگی

خواب مرگم باد اگر دور ازتو خوابم آرزوست *** خون خورم بی چشم مستت گرشرابم آرزوست

نمیتونم گریه کنم

 

 دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم 

  شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم 

 انگاری کوه غصه ها رو سینه من امده 

آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده

 دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم 

 تو روزگار بی کسی یه عمر که دربدرم

حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم 

 من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم 

دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن

 نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن 

منو به بازی میگیره عقربه های ساعتم 

 برگه تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم 

 آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن 

 نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن

نظرات 12 + ارسال نظر
باران بهــاری چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ق.ظ http://www.darkhasti.com

سلام دوست عزیز
وب خوبی داری...
ممنـــون که به ما سر میزنی...
از لطفت ممنونم

منشور اطلاعات چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ http://manshooor.persianblog.ir/

بابا مبارک باشه قالب جدید
دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم


شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم


انگاری کوه غصه ها رو سینه من امده


آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده



شعرت عالیه

dragon چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:16 ب.ظ http://d2ws.blogfa.com

خیلییییییییییی قشنگ بود.
قضیه همون درد دل وب منه.

lilac چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ب.ظ

سلام عزیزم
خوبی؟
چه خبر؟
راستی شعرت خیلی قشنگه..!

مهزاد پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ

ســـــــــلام عزیزم!!! خوشحالم که بالاخره وبلاگت از عزا در اومد مشکی پوشیدن هیچ خوب نیست حتی واسه وبلاگ بیخود غم می آره ... حیف تو نیست؟؟

خیلی وبلاگ قشنگ شده هم این هم دانشگاه معلوم شد خیلی با سلیقه ای کاش از اول خودت قالب می ذاشتی که بی سلیقگی من کم تر تو چشم باشه ..

خدا کنه زود نظرمو بخونی، ببین یه زحمتی برات داااارم و اون این که صندلی داغ رو امروز برپا کنی نظراتش رو تایید باشه و بنویس از تاریخ 17 تیر تا تاریخ 24 تیر مهمان هم آقای غفاریه ...

دوست نداشتم اینطور بنویسم ولی دلم نمی خواد توی اون وبلاگ باشم دیگه، خیلی عذاب کشیدم خیلی بهم بی حرمتی شد من شروع کردم ادامه ش با خودت فقط نگو نه که نمی بخشمت ...
قربونت برم ...
مواظب خودت باش ...

مهزاد پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ب.ظ

عزیزم تو روخدا چیزی به دل نگیر، اصلا به قول خودت من دیوونه هر لحظه یه تصمیم می گیرم لااقل تو که منو می شناسی به دل نگیر بازم معذرت می خوام بگو بخشیدی دق کردم به خدا

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 ب.ظ

چی شد پس چرا نمی آی؟؟ می خوای کل نظرامو حذف کنم ... اذیتم نکن دلم می گیره هااااااااااااااا آخه تو که منو شناختی چرا

سودا جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ب.ظ http://buteaful.persianblog.ir

سلام دوست عزیز
امیدوارم حالت خوب باشه
اپم
حتما بیا
منتظرم
نظر یادت نره

محمد زند جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:48 ب.ظ http://ihate-love.tk

ایشالله همیشه۲۰ بگیرییییییییییی جای ۱۷ :دی
:)

محمد زند جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 ب.ظ

آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق دراندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید: بخوان!
بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت.........
عید مبعث مبارک باد[گل][گل]

موچه شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ق.ظ

ببخشید م.ن.م(یا کمیسر خودمون) چشمام این روزا خیلی درد میکنه
زیاد نمیتونم بخونم
شعرت رو خوندم... قشنگ بود
کی میگه خنده به تو نیومده! من میگم میاد
وقتی میخندی مثل یه گل رز شکفته میشی
قنچت باز میشه و راز درونت میشکفه

نیلوفر شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ http://khoneye-dewdrop.blogsky.com/

من اگر دیوانه ام با زندگی بی گانه ام
مستم اگر یا گیج سرگردان مدهوشم
اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت
خراب اندر خراب و خانه بردوشم
اگر فریاد منطق هیچ تاثیری ندارد
در دل تاریک گنک و لال و صاحب مرده ی گوشم
به مرگ مادرم مردم
شما ای مردم عادی
که من احساس انسانی خود را
بر سراشک ساده ی رنج ملامت بارتان
بی شبه مدیونم
وبلگ عالی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد